فراتر از بودن
مرگ سهمگین است...
( کریستین بوبن )
مرگ سهمگین است...
( کریستین بوبن )
به این می اندیشم که عصاره ی زندگی گل گلاب است .
عصاره ی زندگی ما چیست؟
منظره ی شهر تو تغییر کرده مانند نقش دلگیر ابر و باد شده
میدان شهر غم فواره میکند .....
بر سر آن کوچه ی همیشگی حجله ی یاد تو را آذین میبندند....
کوچه ها آینه دار خاطره ها میشوند....
درختان دست به سینه و سر کج کرده اند .....
من عبور میکنم از راه های رفته ی دیروزمان و خاطراتمان جان میگیرد برای لحظه ای
مانند نقشی بر آبی..........
ناگاه سر بلند میکنم ، خود را نمی یابم ،
من گمشده ام میان خاطره هایمان.............
اینجا در اتاقم صدای خسته کتری آب می آید ، از یکنواختی جوش آورده ، قور ی بالای سرش سنگینی میکند دیگر حوصله ی او را هم ندارد، قوری کوچک ساکت اتاقم، رنگش دلگیر تر از روزهای پیش شده،
بخاری اتاقم تب دارد ...
به ساعت دیواری نگاه میکنم ، به کما رفته ، عقربه هایش آویزان شده،
کتاب روی میزم پلک میزند و خودکار ، کنارش به خواب رفته
پنجره خمیازه میکشد و پرده ، چشم باز میکند
شب به من سلام میگوید...
و تنهایی ، می آید ، خسته تر از همیشه ، ساکت و بی سلام، سازش را بر میدارد
و کوکش میکند ، برای نواختن .....
و من در هیاهوی این اتاق گم میشوم...........