من یک میکروب جامعه شده ام. یک وجود زیان آور، سربار دیگران ... می‌خواهم بروم دور، خیلی‌ دور، یک جایی‌ که خودم را فراموش بکنم. گم بشوم، نابود بشوم. می‌خواهم از خودم بگریزم بروم خیلی‌ دور، مثلا ... مابین مردمان عجیب و غریب، یک جایی‌ بروم که کسی‌ مرا نشناسد، کسی‌ زبان من را نداند، می‌خواهم همه چیز را در خود حبس بکنم، اما میبینم برای اینکار درست نشده ام!