بهار آرام آرام چشم باز میکند  ،

شکوفه ها خمیاز ه ی سفید ی میکشند  ،

پرستو ها می آیند با آن پروازهای مستانه ی بی پروایشان ،

برف بغض فرو خورده اش را میگرید ،

 رود میدود تا دریا ،

مرداب ترانه ی نیلوفری می سراید،

پامچال های باغچه از خندیدن بی وقفه کبود میشوند درختان سرود بودن سر میکنند   ،

زمین بهار را زمزمه میکند،

بهار در چشم همه میدرخشد ،

اما من جا مانده ام در زمستان چشمانت.....